چارچوبی برای فهم کنش رهبری در توصیه‌های انتخاباتی

چارچوبی برای فهم کنش رهبری در توصیه‌های انتخاباتی


یادداشت
حوزه سیاستی : مطالعات دولت و بخش عمومی



ملاحظات مقدماتی:

نظام‌های سیاسی همهٔ کشورها را می‌توان دنباله‌ای از نظام اجتماعی آن کشور دانست؛ چراکه زمین و خاک رشد نظام سیاسی، نظام اجتماعی است. اگر برخی ساختارهای نظام اجتماعی تقویت‌کنندهٔ نظام سیاسی نباشد، نظام سیاسی نمی‌تواند پا بگیرد. حتی در جوامعی که نظام سیاسی در مقابل نظام اجتماعی قرار می‌گیرد یا از طرف کانون‌های قدرت برون‌زا تغذیه می‌شود، باید دید که چه ساختارهای اجتماعی، ظرفیت برآمدن آن نظام سیاسی را فراهم کرده است. پس مسئلهٔ اصلی این است که نظام‌های سیاسی چه نوع پیوندی با نظام اجتماعی برقرار می‌کنند: آیا نظام سیاسی توانسته است برآیند طبیعی نظام اجتماعی باشد و پیوندهای استواری با نظام اجتماعی برقرار کند؛ یا اینکه نظام سیاسی برآیند برخی بیماری‌های اجتماعی (مثل نفوذپذیری نظام اجتماعی) است و پیوندهایش با نظام اجتماعی بریده‌بریده و غیرطبیعی است.

نهاد ولایت‌فقیه (به‌مثابه لایهٔ مرکزی نظام جمهوری اسلامی و میوهٔ انقلاب اسلامی) تبلور خواست هویتی مردم ایران بوده است که بر هویت دینی و ملی خود و نیز تقابلشان با استبداد و استعمار پافشاری می‌کردند. ازنظر تاریخی، یکی از مؤلفه‌های ساختاری کنش اجتماعی-سیاسی ایرانی، خواست هویتی بوده است. این خواست هویتی دو بعد مهم داشته است: تأیید اسلامیت و ملیت ایرانی. این ساختار دوبُنی، خودش را به شکل مبارزه با استعمار، مبارزه با استبداد ضد دینی و مظاهر ضد دینی حاکمیتی و خواست پیشرفت درون‌زا در جنبش‌های مشروطه و مبارزات ضد شاهی نشان داده است؛ بنابراین، با مؤلفه‌ای ساختاری روبرو هستیم که ریشه‌های ژرفی در تاریخ سیاسی-اجتماعی ما دارد. انقلاب اسلامی، اوج تعین این ساختار کنش ورزی اجتماعی-سیاسی ایرانی است. می‌توان مهم‌ترین پاسخ به این خواست را در انقلاب اسلامی و نهادهای مردمی برآمده از آن (که در رأس آن نهاد ولایت‌فقیه قرار دارد) مشاهده کرد. نهاد ولایت‌فقیه نه‌تنها نهادینه‌شدهٔ خواست هویتی ایرانی است، بلکه حتی کارکرد به نسبت مشابهی برای بخش از جامعهٔ شیعهٔ لبنان، عراق، یمن، پاکستان و افغانستان پیداکرده است. درواقع، این نهاد، به نمادی بدل شده است که منادی خود اجتماعی اسلامی و رشد درون‌زا در تقابل با استعمار، وادادگی و وابسته گرایی برون‌زا است. این تقابل وجه سلبیِ ساختار اجتماعی-سیاسی ایرانی (و تااندازه‌ای ساختار اجتماعی-سیاسی جهان اسلام) است. کارکرد هویت‌بخش ولایت‌فقیه پیش از انقلاب در نهادهای سنتی حوزه، بازار و حتی بخشی از حاکمیت سیاسی پیشاپهلوی پراکنده بود. جنبش انقلاب‌ساز امام، این کارکردهای پراکنده و روبه افول را در نهاد ولایت‌فقیه یکپارچه کرد. به همین دلیل، نهاد ولایت‌فقیه را باید در پس بیشتر کنش‌های هویتی پساانقلاب مشاهده کرد. درواقع، نهاد ولایت‌فقیه، نقطهٔ پیوند کنش هویتی و قدرت سیاسی است. ازاین‌رو، نهاد ولایت‌فقیه تداوم مرجعیت‌های سنتی-دینی ایرانی و درعین‌حال ناظر به پاره‌ای اقتضائات مدرن جامعه است.

درنتیجه، تداوم نهاد ولایت‌فقیه باید در مسیر خواست هویتی مردم باشد. به‌بیان‌دیگر، حفظ مرجعیت اجتماعی نهاد ولایت‌فقیه درگرو سیاست ورزی هویتی است. اگرچه مرجعیت اجتماعی نهاد ولایت‌فقیه، به‌شدت وابسته به جایگاه نهادی و گفتمانی‌اش است، سیاست ورزی‌های موردی و وجههٔ شخصی ولی‌فقیه نیز در بهره‌برداری درست از این مرجعیت اجتماعی و تداومش نقش بسزایی دارد. ازاین‌رو، اگر هم قرار است این نهاد هویتی هزینه شود باید در راستای تأیید کلیت نظام و پاسداری از هویت مردم باشد. روال تاکنون سیاست ورزی امام و رهبری هزینه نکردن از قالب‌های هویتی در مناقشات و رویارویی‌های فردی و گروهی بوده است. همین منش بوده است که به رشد و بلوغ این نهاد انجامیده و جایگاه اجتماعی و سیاسی‌اش را ارتقا داده است. بنابراین:

الف) تراز سیاست ورزی رهبری، ترازی هویتی است.

ب) سیاست ورزی رهبری نه‌تنها در مقام ثبوت بلکه تا می‌شود در مقام فهم اجتماعی نیز در تراز هویتی است.

ولایت‌فقیه نه صرف یک نظر فقهی بلکه یک نظام سیاسی-اجتماعی است. به بیان دقیق‌تر، ولایت‌فقیه محصول نظام سازی امام و مردم بر پایهٔ خوانشی خاص از فقه شیعه است. زمانی که از نهاد ولایت‌فقیه سخن می‌گوییم، به لایه‌های تاریخی و اجتماعی این الگو یا نظام سیاسی-اجتماعی نظر داریم. درنتیجه، نمی‌شود نهاد ولایت‌فقیه را به شخص ولی‌فقیه تقلیل داد. افزون بر این، حاکمیت ولایت‌فقیه، حاکمیت گفتمان فقه پویای سیاسی-اجتماعی شیعه است؛ ازاین‌رو، گاه برای پررنگ کردن شأن گفتمانی نهاد ولایت‌فقیه از ولایت فقه سخن گفته می‌شود. همچنین، زمانی که از الگو یا نظام سیاسی-اجتماعی سخن می‌گوییم، باید به تعین سازمانی-حقوقی نهاد ولایت‌فقیه توجه کنیم. بنابراین، ولایت‌فقیه، افزون بر شأن و جایگاه شخص ولی‌فقیه، سه لایهٔ دیگر نیز دارد: لایهٔ نهادی (تداوم نهادهای سنتی و دینی)؛ لایهٔ گفتمانی (فقه پویای سیاسی-اجتماعی شیعه و هویت طلبی اسلامیِ ضد استعماری)؛ و لایهٔ سازمانی.

آنارشیسم فردگرایانهٔ شبه مدرن در مقابل فهم تاریخی-نهادی از ولایت‌فقیه:

گونه‌ای برداشت پیشواگرایانه از ولی‌فقیه وجود دارد که با اندیشه‌های منجی‌گرایانه پیوند خورده است؛ این اندیشه خود را گاه مزورانه و گاه ناآگاهانه در لباس سنت دینی عرضه می‌کند؛ درحالی‌که به‌شدت به تجربهٔ تاریخی تحقق اسلام سیاسی و اجتماعی و نهادها و سازمان‌های برآمده از این تجربهٔ تاریخی بی‌توجه است و حتی گاه رویکردی ستیزه‌جو در قبالش دارد. آنارشیک است زیرا مناسبات سازمانی و حقوقی مستقر را نفی می‌کند؛ فردگراست زیرا همواره در پی یافتن ارتباطی خالص، غیر تاریخی و فارغ از مناسبات سازمانی و حقوقی با پیشواست؛ و دقیقاً چون آنارشیک و فردگراست و درعین‌حال، مناسبات و تجربهٔ تاریخی سنت دینی را نفی می‌کند، شبه مدرن است. ریشه‌های این شخص‌پرستی غیر تاریخی را می‌توان در برخی خوانش‌ها از دیدگاه‌های اسلامی-سیاسی دکتر شریعتی ملاحظه کرد که در بخشی از جریان‌های چپ انقلابی و ضدانقلابی تداوم پیداکرده است.

بررسی دو نمونهٔ ورود رهبری به مناسبات انتخاباتی انتخابات مجلس ۹۴ و لیست انگلیسی

«رادیوی انگلیسی دارد به مردم تهران دستورالعمل می‌دهد به فلانی رأی بدهید، به فلانی رأی ندهید! معنای این چیست؟ انگلیسی‌ها دلشان تنگ‌شده برای دخالت کردن در ایران. یک روزی بود که پادشاه کشور وقتی می‌خواست تصمیم مهمی بگیرد، سفیر انگلیس را صدا می‌کرد و از او می‌پرسید که این کار را بکنم یا نکنم. انگلیس‌ها یک روزی این‌جور در امور کشور دخالت می‌کردند؛ بعد هم آمریکایی‌ها، یک مدّتی هم هر دو؛ امروز این دست‌ها قطع‌شده است؛ امروز جلوی این دخالت‌ها گرفته‌شده است به برکت انقلاب، به برکت بیداری مردم؛ دلشان تنگ‌شده، حالا از راه رادیو به مردم دارند دستور می‌دهند به فلانی رأی بدهید، به فلانی رأی ندهید. اینکه ما عرض می‌کنیم در انتخابات، مردم با بصیرت، با آگاهی، با دانایی وارد بشوند، به خاطر این است؛ بدانند دشمن چه می‌خواهد؛ وقتی شما دانستی دشمن چه می‌خواهد، عکس او عمل می‌کنی؛ معلوم است. اهمیت این انتخابات به خاطر این است که این انتخابات مثل همین راهپیمایی چند روز قبل -بیست‌ودوّم بهمن- مظهر بیداری ملّت ایران است، مظهر دفاع از انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی است، مظهر دفاع از استقلال کشور است، مظهر دفاع از عزت ملّی است. اینکه بنده به همهٔ ملّت ایران عرض می‌کنم که حضور پیدا کنید، شرکت کنید، اعلام نظر کنید به خاطر این است؛ مسئله مهم است. دشمنان ما دشمنان بی‌پروایی هستند؛ در رأس آن‌ها شبکهٔ خطرناک و دور از انسانیت صهیونیستی است که بر دولت‌ها و بر قدرت‌های غربی تسلّط دارند؛ به‌خصوص بر آمریکایی‌ها.» (بیانات رهبری در دیدار مردم آذربایجان شرقی؛ ۲۸ بهمن ۱۳۹۴)

لیست انگلیسی

برخی اصول‌گرایان تلاش کردند با استناد به سخنان رهبری، یکی از فهرست‌های مجلس خبرگان را فهرست انگلیسی معرفی کنند. این تفسیر افزون بر اینکه مدلول سخن رهبری نیست، هم مغایر با جایگاه هویتی نهاد ولایت‌فقیه است و هم خارج از قاعدهٔ معمول بازی سیاسی درون نظام؛ هم آشکارا کنش سیاسی-اجتماعی داخل نظام را به هویت بیگانه گره می‌زند. درنتیجه، ناآگاهانه، پای بیگانگان را به صحنهٔ سیاسی ایران باز می‌کند و ایشان را یک‌پای رقابت‌های انتخاباتی ملی و درون نظام می‌کند.

مدلول سخنان رهبری؟
  • برای فهم اصل پیام رهبری باید به این پرسش پاسخ داد که چه چیزی منجر به موضع‌گیری رهبری در قبال رسانه‌های بیگانه شد؛ لیست انگلیسی (مدنظر برخی اصول‌گرایان) در تقابل با لیست انقلابی و ولایتمدار طرح شد؛ ولی برخی اعضای دو لیست مشترک بودند؛ پس این تقابل از اساس متناقض است. ازاین‌رو، ورود رهبری در اصل نه برای ایجاد این دوقطبی بلکه برای مقابله با اثرگذاری بازیگران و عوامل خارجی بر انتخابات و سیاست داخلی ایران بوده است. چراکه ایشان انتخابات را در اصل «مظهر استقلال کشور و عزت ملی» می‌داند. نفسِ ورود بیگانگان به بازی انتخاباتی ایران، این اصل را خدشه‌دار می‌کند که مستلزم موضع‌گیری قاطع رهبری و دیگر کنشگران سیاسی علاقه‌مند به‌نظام و انقلاب است.
  • رهبری و امام از برخی رفتارهای اجتماعی و سیاسی مردم، تفسیری هویتی دارند. مثلاً رهبری در این بیانات، شرکت در انتخابات را در کنار حضور در راهپیمایی ۲۲ بهمن می‌نشاند. نسبت دادن ویژگی‌هایی از قبیل «مظهر بیداری ملّت ایران»، «مظهر دفاع از انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی»، «مظهر دفاع از استقلال کشور»، «مظهر دفاع از عزت ملّی» دقیقاً نشان‌دهندهٔ هویتی بودن این دست کنش‌ها ازنظر رهبری است. منتها صرف حضور و شرکت کردن در انتخابات، کنشی هویتی است نه رأی دادن به افراد مدنظر شخصی خاص: «اهمیت این انتخابات به خاطر این است که این انتخابات مثل همین راهپیمایی چند روز قبل -بیست‌ودوّم بهمن- مظهر بیداری ملّت ایران است، مظهر دفاع از انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی است، مظهر دفاع از استقلال کشور است، مظهر دفاع از عزت ملّی است. اینکه بنده به همهٔ ملّت ایران عرض می‌کنم که حضور پیدا کنید، شرکت کنید، اعلام نظر کنید به خاطر این است.» افزون بر این، باید بر این نکته تأکید شود که رهبری، کنش سیاسی-اجتماعی هیچ‌یک از بازیگران داخلی را به کنش بیگانه پیوند نمی‌زند.
  • زیان لیست انگلیسی برای اصول‌گرایان

    تفسیر نادرست سخنان رهبری و طرح لیست انگلیسی، نه‌تنها خارج ساختن سخنان رهبری از موضع درستش بود، بلکه به جایگاه انتخاباتی اصول‌گرایان نیز لطمه زد؛ چراکه به قطبی‌تر شدن انتخابات دامن زد. قطبی‌تر شدن انتخابات نیز تقابل ادراکیِ دولت با اصول‌گرایان را تشدید کرد. به‌بیان‌دیگر، به تشدید درک مقابله‌گرایانهٔ بدنهٔ اجتماع از نسبت دولت و نیروهای اصول‌گرا انجامید. درنتیجه، ظرفیت‌های اجتماعی امیدوار به دولت را علیه اصول‌گرایان بسیج کرد. ازآنجاکه ظرفیت این بسیج سیاسی در تهران بیشتر از شهرستان‌ها بود، نتیجه آن شد که اصلاح‌طلبان برندهٔ قاطع انتخابات تهران شدند.

    فهم اجتماعی از سخنان رهبری

    با توجه به نکته‌های طرح‌شده، مشخص است که کنش رهبری در مقام ثبوت در تراز هویتی است؛ منتها در مقام فهم اجتماعی چطور؟ نیروهای اصول‌گرا به‌عنوان مِجرای تفسیریِ موافق و گروه مخالف نظام به‌عنوان مجرای تفسیری مخالف، در اقدامی همسان (هرچند باانگیزه‌هایی متفاوت) تفسیر سخنان رهبری را به سمت‌وسوی تفسیرهای حزبی و خطی سوق دادند؛ همچنین اصل سخنان رهبری را در پس پردهٔ بازی‌های باندی و غیر هویتی به محاق بردند؛ بنابراین، چالش اصلی درصحنهٔ انتخابات، مدیریت درست فهم اجتماعی گفتار رهبری در چارچوبی هویتی است. بدون در نظر گرفتن انواع انگیزه‌هایی که نیروهای سیاسی طرفدار نظام را به تفسیر نادرست سخنان رهبری سوق می‌دهد، نمی‌توان این چالش را مدیریت کرد. مهم‌ترین انگیزه‌ها ازاین‌قرار است: الف) کوته‌نظری و قربانی کردن منفعت‌های درازمدت به‌پای منفعت‌های کوتاه‌مدت؛ ب) درک نکردن جایگاه رفیعِ هویتی و فرا گروهی رهبری؛ ج) خرج کردن رهبری برای منفعت‌های سیاسی شخصی؛ د) جوگیریِ سیاسی و اشتباه محاسباتی که به تبدیل کردنِ رقیب سیاسی به دشمن هویتی در شرایط سیاسی پرالتهاب مثل انتخابات می‌انجامد.

    مقرون‌به‌صرفه بودن حذف انتخاباتی؟

    به‌رغم همهٔ ملاحظات گفته‌شده، نمی‌توان استفاده از جایگاه‌ها و قالب‌های هویتی برای حذف رقیب در عرصهٔ انتخابات را به‌صورت مطلق رد کرد. درواقع، می‌توان شرایطی را فرض کرد که این استفاده به‌رغم هزینه‌های احتمالی‌اش، مقرون‌به‌صرفه باشد. برخی از شرایط لازم عبارت‌اند از: الف) رأی آوردن یک جریان یا فرد، هزینهٔ هویتی بالایی برای نظام سیاسی و اجتماعی داشته باشد؛ ب) هزینهٔ اجتماعی-سیاسی حذف نظارتی آن فرد یا جریان نسبت به حذف انتخاباتی‌اش زیاد باشد یا ج) حذف نظارتی‌اش غیرقانونی باشد. پرواضح است که در انتخابات خبرگان ۹۴، همهٔ شرایط بالا برقرار نبود؛ دست‌کم شکست دادن یک جریان سیاسی حتی به کمک بهره جستن از قالب‌ها و جایگاه‌های هویتی محتمل نبود؛ نه‌تنها محتمل نبود، بلکه این استفادهٔ نابجا، از راه قطبی‌تر کردن فضای سیاسی-اجتماعی احتمال پیروزی آن جریان را افزایش داد.

    شاخص سازی

    مشخص است که رهبری، در مقام یک مرجع اجتماعی-سیاسی، قصد داشت در این انتخابات برخی افراد، انگاره‌ها و کنش‌ها را شاخص کند. به همین منظور پس از انتخابات از حضرات آیات مصباح یزدی، جنتی، یزدی، واعظ طبسی و خزعلی تجلیل کرد. دقت به این نکته بسیار مهم است که این شاخص سازی نه پیش از برگزاری انتخابات و در مقابل رقیبان انتخاباتی بلکه پس از انتخابات و با تأکید بر معیارهای اصولی سیاست ورزی این آقایان در مقابلهٔ ضمنی با خط بیگانه گرا انجام شد.

    نتیجه‌گیری:

    گفتار رهبری را می‌توان ذیل کنش هویتی تفسیر کرد. تعارض بنیادین این کنش هویتی، مقابله با مداخلهٔ بیگانهٔ بد پیشینه درصحنهٔ سیاسی ایران است. این کنش هویتی، اما با مجراهای تفسیری موافق و ناموافق نادرست، در مقام فهم اجتماعی، به کنشی انتخاباتی فرو کاسته شد؛ درنتیجه، اصل و درستی سخن، آن‌گونه که باید، به مخاطب نرسید. خلأ اصلی، مدیریتِ دست‌کم مجراهای تفسیری موافق، یعنی مدیریت تفسیر نزدیکان و طرفداران رهبری است. سوق ندادن تعارض‌های بنیادین به تعارض با نیروهای به نسبت موجه داخلی، همواره مدنظر رهبری بوده است؛ ازجمله با تأکید بر لزوم هم‌دلی دولت و ملت یا مخالفت با شعارهای تند علیه نیروهای سیاسیِ در چارچوب نظام و یا جذب حداکثری و دفع حداقلی. منتها در برهه‌های سیاسی پرتلاطم مثل انتخابات و اضطراب خبری-رسانه‌ای برآمده از آن، مدیریت این مجراها سخت‌تر است؛ یک‌راه این است که در برهه‌های بحرانی، بیش‌ازپیش، بر سوق ندادن تعارض‌های هویتی به تعارض‌های سیاسی تأکید شود. امری که در ورود رهبری به مسئلهٔ احمدی‌نژاد تعین پیدا کرد. راه دیگر این است که حاکمیت، گفتمان انتقادی جامع‌تری عرضه کند که در آن نه‌تنها بیگانه‌گرایان به چالش کشیده شوند، بلکه بیگانه‌گراسازان نیز محل نقد و نکوهش جدی باشند؛ تأکید رهبری بر گفتمان جذب حداکثری و دفع حداقلی را باید در همین راستا تفسیر کرد؛ شوربختانه، وجه نقادانهٔ گفتمان‌های رهبری آنگاه‌که کژ رفتارهای نیروهای در ظاهر انقلابی را نشانه می‌رود، نادیده گرفته می‌شود درنتیجه، به‌جای محک زدن رفتارهایمان با معیارهای رهبری، معیارهای رهبری را در قالب رفتارها و گفتارهایمان تعدیل و تفسیر می‌کنیم.

    انتخابات ریاست‌جمهوری ۹۶ و احمدی‌نژاد دوگانه سازی و گذار از نهاد ولایت‌فقیه

    ۱) لازمهٔ رویکرد جامع و تاریخی به نهاد ولایت‌فقیه، تعامل با این نهاد در چارچوب نهادی، گفتمانی و سازمانی مستقر است. چراکه لازمهٔ این رویکرد، در نظر گرفتن ولایت‌فقیه به‌مثابه تجربه‌ای تاریخی و در حال شدن است؛ خروج از این چارچوبِ تعاملی-اصلاحی به معنای گذار از این تجربهٔ تاریخی است. شکل‌های عمدهٔ چنین گذاری را می‌توان این‌گونه دسته‌بندی کرد:

    ۱٫۱٫ دوگانه سازی بین آموزه یا گفتمان ولایت‌فقیه و شخص ولی‌فقیه؛ بخشی از جریان اصلاح‌طلبی پس از امام مصداق این نحوهٔ گذار بوده‌اند.

    ۱٫۲٫ دوگانه سازی بین شخص رهبری و سازمان (بیت، منصوبان و رویه‌های حقوقی) رهبری: بخشی از جریان راست و جریان مرحوم منتظری در اواخر عمر حضرت امام این راه را در پیش گرفتند؛ در برههٔ کنونی نیز بخشی از جریان اصول‌گرایی و مذهبی در تلاش‌اند شخص رهبری را از سازمان‌ها و رویه‌های مرتبط با ایشان جدا کنند و ولایت‌پذیری‌شان را تنها در تعامل با شخص رهبری تعریف کنند. در ماجرای اخیر، شاهد شیوهٔ تند روانه‌ای از دوگانه سازی بین شخص رهبری و سازمان رهبری بودیم که پیامدش نه‌تنها تخریب سازمان رهبری، بلکه تااندازه‌ای تخریب شخص رهبری است؛ خط القای تأثیرپذیری رهبری از عوامل و مجراهای اطلاعاتی نادرست و منحرف، اگرچه در ظاهر بار مشکلات را بر دوش مجراهای پیرامون رهبری می‌اندازد، درنهایت، کنش رهبری را متأثر از این مجراهای آسیب‌زا و درنتیجه شخصیت رهبری را ذیل آن می‌بیند. ازاین‌رو رهبری در پی طرد این خط تفسیری برآمد:

    «اینی هم که حالا بگویند که فلانی [رهبری] تحت تأثیر زید و عمرو و بکر و… است؛ نه، این حرف‌ها چیست؟ بنده از زید و عمرو و بکر و این‌ها هم بیشتر اطلاع دارم، هم انگیزه بیشتر دارم. آنچه واقعاً مصلحت باشد، آنچه مصلحت بدانم بینی و بین الله، ما باید به خدا جواب بدهیم. یکی از دعاهایی که دائماً باید امثال بنده و شما بکنیم این است «وَاسْتَعمِلْنی لِما تَسْألُنی غَداً عَنه»؛ فردا از ما سؤال می‌کنند.»

    ۱٫۳٫ دوگانه سازی سازمان-شخص رهبری، گونهٔ دیگری دارد که در موضع مقابل و درعین‌حال مکمل گونهٔ نخست است. گونه‌ای که به بستر گفتمانی، فرایند سازمانی و الگوهای مشورتی تصمیم‌گیری‌های رهبری بی‌توجه است و تصمیم‌های رهبری را به تصمیم‌ها/سلیقه‌هایی شخصی تقلیل می‌دهد. این راهبرد تفسیری، به‌ویژه از طرف اپوزیسیون خارج نشین و رسانه‌های بیگانه دنبال می‌شود. برای تحلیل‌گران سیاسی داخلی و حتی برخی گروه‌های مخالف آگاه‌تر، فهم کاریکاتوری اپوزیسیون از دستگاه رهبری ایران روشن است. مواردی که نشان‌دهندهٔ روال‌های پیچیدهٔ سازمانی و غیرشخصی تصمیم‌سازی در جمهوری اسلامی است کم نیست؛ مواردی همچون کنار آمدن رهبری با برجام؛ حضور افرادی بافهم و حتی کنش سیاسی-اجتماعی متفاوت و گاه مغایر از رهبری در دستگاه‌های مشورتی و قوای نظام مثل مشاوران نزدیک رهبری، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای عالی امنیت ملی و قوه‌های اجرایی و مقننه؛ همچنین، دنبال شدن راهبردهای متفاوت در سطح عالی مدیریت نظام همه شواهدی بر این امر است..

    ۲) آیا دوگانه سازی به هر شکلی نارواست؟ اگر خیر، دامنه و شکل روای دوگانه سازی چیست؟ می‌توان بین دوگانه سازی تعالی گرا و مصلحت‌اندیش با دوگانه سازی بی‌ملاحظهٔ معطوف به گذار تفکیک کرد. دوگانه سازی‌های بی‌ملاحظه، چون به اثرات اجتماعی دوگانه سازی بی‌توجه است، ماحصلی جز تضعیف جایگاه ولایت‌فقیه در درازمدت و درنتیجه نفی تجربهٔ تاریخی ولایت‌فقیه ندارد. منتها دوگانه سازی تعالی گرا، بدون نفی این تجربهٔ تاریخی و نیز در عین توجه به تأثیرات آسیب‌زای اجتماعی دوگانه سازی‌های رادیکال، بر آن است که نباید شخص رهبری را به سازمان و بیت رهبری و نهاد/گفتمان ولایت‌فقیه را به پاره‌ای کنش‌های جزئی ولی‌فقیه تقلیل دهیم؛ چراکه برخورد تقلیل‌گرا با یک‌کاسه کردن همهٔ لایه‌های ولایت‌فقیه، امکانات و ظرفیت‌های گستردهٔ نهاد، گفتمان، سازمان و شخص ولی‌فقیه را نادیده می‌گیرد. این محدودانگاری ازنظر اجتماعی نیز آسیب‌زاست؛ چراکه بازهم تجربهٔ تاریخی و «شدنِ» ولایت‌فقیه را نمی‌بیند و آن را به‌صرف ظهوراتش در مقطعی خاص تقلیل می‌دهد. درواقع، امکان و امید به رشد و تکاپو را از ولایت‌فقیه جدا می‌کند.

    کدبازی و ورود صریح رهبری

    «از مطلبی که ما دیروز در ذیل این فقرهٔ قبلی گفتیم مثل‌اینکه سوءبرداشت شده؛ بعضی‌ها سوءتلقّی کردند. خب حالا سوءبرداشت فی‌نفسه چیز مشکلی نیست. لکن وقتی‌که این منتهی بشود به بگومگو و به‌خصوص در این فضای مجازی و این یک‌چیزی بگوید، آن یک‌چیزی بگوید، مایهٔ کدورت و دل‌چرکینیِ برادران مؤمن از یکدیگر بشود، آن‌وقت این چیز بدی است. بندهٔ حقیر که این‌همه اصرار دارم بر وحدتِ قلوب و حرکت در مسیر واحد و اتحاد نیروهای کشور، به‌خصوص نیروهای مؤمن و انقلابی، خدای‌نکرده یک‌چیزی آدم بگوید که مایهٔ اختلاف بین نیروها بشود، این را به خدا پناه می‌بریم. نباید این چیزها را مایهٔ اختلاف قرار داد… بله، ما این توصیه را به یکی از آقایان، به یکی از برادران کردیم. خب حالا این مایهٔ اختلاف بشود بین برادران مؤمن، یکی بگوید فلانی گفته، یکی بگوید نگفته، یکی بگوید چرا پشت بلندگو نگفته؟ خب حالا این هم پشت بلندگو… حالا بعضی گفتند آقا دستور دادند، امر کردند، نه، گفتیم صلاح نمی‌دانیم. من صلاح نمی‌دانم. این چیز خوبی است. این چیز بدی نیست… خب به رادیوی «فردا» یا رادیوی «بی‌بی‌سی» چه ارتباطی دارد این قضیه؟ می‌پردازند، بحث می‌کنند، تحلیل می‌کنند، علت چیست، چرا گفتند، این چیست معنایش؟ این معنایش این است که دشمن می‌خواهد استفاده کند. ما چه‌کار باید بکنیم؟ ما باید نقطهٔ مقابل دشمن حرکت بکنیم. یعنی مطلب خیلی عادی است»

    ۱) یکی از رویه‌هایی که به تشدید رویکرد فردگرایی آنارشیستی انجامیده است، کدبازی است. منطق کدبازی این است که الف دسترسی خاص و خالص‌تری به رهبری دارد؛ درنتیجه، می‌تواند تعامل با رهبری را خارج از سازمان رهبری سامان دهند. به‌ویژه، کدبازی‌هایی که از مجراهای ژورنالیسی انجام می‌شود و آلوده به خط بازی‌ها و گروکشی‌های سیاسی می‌شود، به تحقق قوی‌تر فهم آنارشیستی از تعامل با رهبری در جامعه دامن می‌زند. درنتیجه، می‌تواند دوگانهٔ بیت-رهبری را هم نزد طرفداران کدبازی و هم نزد مخالفانش تشدید کند. بااین‌همه، می‌توان برخی رویه‌های پیام‌رسانی غیررسمی را از کدبازی‌های مخرب متمایز کرد؛ پیام‌رسانی‌های غیررسمی‌ای که به‌جای مجراهای رسانه‌ایِ رادیکال و آلوده به اغراض سیاسی، از مجراهای معقول‌تر و موجه‌تر و دارای جایگاه‌های رسمی در سازمان رهبری نظام جمهوری اسلامی انجام می‌شود. به‌َعنوان نمونه می‌توان به پیام‌رسانی غیررسمی حجت‌الاسلام ابوترابی به‌عنوان نایب‌رئیس مجلس در قضیهٔ رئیس دفتر رئیس‌جمهور پیشین اشاره کرد.

    ۲) چرا رهبری راه ورود صریح‌تر به ماجرا را در پیش می‌گیرد؟ در بیانات ایشان، به‌ظاهر، پنج مسئله ورود صریح‌ترشان را الزامی می‌کند. یکی سوءبرداشت از سخنان چند روز پیش ایشان و درنتیجه تردید در نصیحتشان به احمدی‌نژاد؛ دیگری اختلاف بر سر نقل‌قول از ایشان دربارهٔ ورود آقای احمدی‌نژاد به صحنهٔ انتخابات ریاست‌جمهوری؛ سه دیگر، تفسیر نادرست سخن ایشان دربارهٔ احمدی‌نژاد برای تخریب وی؛ چهارم، القای تأثیرپذیری رهبری از زید و عمر؛ و پنجم، تلاش دشمن برای سوءاستفاده از مسئله‌ای که صرف یک خیرخواهی ساده و عادی بوده است. به نظر می‌رسد، مسئلهٔ اصلی این است که به دلیل مدیریت نه‌چندان خوب مجراهای غیررسمی نقل‌قول از رهبری، یک کنش سیاسی خیرخواهانه و عادی به ماجرایی پیچیده و غیر شفاف بدل می‌شود؛ چنان‌که گویی دست‌هایی پشت پرده در برخی کانون‌های قدرت در تلاش برای هدایت آن‌اند. درواقع، فضای کدبازی، به شیوع گمانه‌زنی‌ها و غیر عادی‌سازی سیاست ورزی متعارف، غیر شفاف ساختن فهم عمومی از فضای سیاست ورزی و حتی القای خطی بودن کنش عالمانه و هویتی رهبری می‌انجامد. بااین‌همه، دو نکته در سیاست ورزی رهبری توانست این فضای آلوده را در مسیر درستی هدایت کند. نخست، مقطع ورود رهبری به ماجرای نامزدی احمدی‌نژاد برای انتخابات؛ رهبری زمانی وارد این ماجرا می‌شود که هنوز فضای اجتماعی درگیری حاد و شدیدی با مسئلهٔ انتخابات پیدا نکرده است؛ دیگری ورود سریع رهبری برای کنار زدن ابهامات و کد بازار تفسیرها؛ درنتیجه، پیش از آنکه القای غیر شفاف بودن سیاست ورزی رهبری، در سطحی گسترده، به بدنهٔ جامعه برسد و برای جامعه مسئله شود، این شائبه برطرف شد.

    آوردهٔ دکتر احمدی‌نژاد برای انتخابات چیست؟

    «باملاحظهٔ حال مخاطب و اوضاع کشور به یک آقایی انسان توصیه می‌کند که آقا شما اگر در این مقوله وارد شدید، این دوقطبی در کشور ایجاد می‌شود. دوقطبی در کشور مضر است به حال کشور. من صلاح نمی‌دانم شما وارد بشوید».

    دکتر احمدی‌نژاد، احتمالاً تنها گزینهٔ نزدیک به اصول‌گرایان است که می‌تواند رقیبی جدی برای رئیس‌جمهور کنونی در انتخابات پیش رو باشد. نظرسنجی‌های غیررسمی، حکایت از رقابت نفس‌گیر احمدی‌نژاد و روحانی می‌کند؛ حتی چه‌بسا توانایی مناظراتی احمدی‌نژاد کفه ترازو را به نفع وی سنگین کند. کم‌وبیش هیچ شخصیت اصول‌گرای دیگری نمی‌تواند در انتخابات آینده چنین جایگاهی داشته باشد. به همین دلیل بود که به‌رغم مطلوب نبودن احمدی‌نژاد برای فعالان اصول‌گرا، زمزمه‌های حمایت از او در برخی فضاهای غیررسمی شنیده می‌شد. ولی همهٔ این حرف‌ها، یک‌طرف ماجراست. طرف دیگر ماجرا، شخصیت شکل‌گرفته از دکتر احمدی‌نژاد در افکار عمومی به‌عنوان فردی است که می‌تواند فضای سیاسی کشور را متشنج کند. این بازنمایی از چهره آقای احمدی‌نژاد در اثر کارنامهٔ وی در انتخابات ۸۸ و نیز رفتارهای وی در مواجهه با رهبری و منصوبین وی در دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش صورت پذیرفته است. منتها دوقطبی شدن فضای کنونی نسبت به سال ۸۸ مخاطرات بیشتری دارد؛ نخست، به دلیل اینکه یک‌طرف این دوقطبی سکان‌دار قوهٔ اجرایی کشور است که با توجه به بدنهٔ طرفدارانش، نپذیرفتن شکست احتمالی‌اش را برای نظام پرهزینه‌تر می‌کند؛ و دیگری بدین دلیل که دشمن این بار با تدارکات و تجربهٔ غنی‌تری منتظر شکل‌گیری فضایی بحرانی همچون سال ۸۸ است؛ ارتباط‌گیری جدی دشمن با برخی گروه‌های سیاسی داخلی و گروهک‌های وهابی-تروریستی در غرب و شرق کشور ازجمله با گروهک منافقین نشانه‌ای از چنگ و دندان تیزتر دشمن خارجی است؛ دشمنی که مترصد شکار صید ناآرامی و بی‌امنیتی از فضاسازی نیروهای داخلی ناآگاه یا مغرض است.

    توازن سیاست ورزی رهبری

    کنش رهبری در مقطع کنونی، دستاوردهای مهمی برای نیروهای وفادار به‌نظام و انقلاب و فضای اجتماعی کشور دارد که بایستهٔ تبیین بیشتر است. به‌طورقطع اگر تحلیل رهبری از زبانی جز زبان ایشان بیان می‌شد، بسیاری از نیروهای حزب‌اللهی در مقابلش موضع‌گیری می‌کردند؛ چراکه در میان بسیاری از فعالان حزب‌اللهی، دکتر احمدی‌نژاد با همهٔ اشتباهاتش بر آقای روحانی ترجیح دارد. بااینکه مصلحت‌اندیشی کنونی رهبری این برآورد را رد یا تأیید نمی‌کند، تراز بالاتری از کنش ورزی هویتی را نشان می‌دهد. امکان فعال‌سازی گسل‌های اجتماعی و صیادی دشمن خارجی از این فضا و نیز ضرورت حفظ اتحاد سیاسی-اجتماعی داخلی بسی مهم‌تر از خط‌کشی‌ها و گرایش‌های حزبی است. مسئله‌ای که هنوز رشد و بلوغ کافی برای درک آن وجود ندارد. نشانهٔ این رشدنیافتگی سیاسی را می‌توان از مواجههٔ گاه غرض‌آلود و حزبی با سخن رهبری دربارهٔ دکتر احمدی‌نژاد مشاهده کرد. هرچه قدر که این سخن محمل تأیید یا تخطئهٔ بیشتر دکتر احمدی‌نژاد شود، فهم هویتی از کنش رهبری کم‌رنگ‌تر و فهم خطی از آن پررنگ‌تر می‌شود. سازمان رهبری باید به‌شدت به این فهم اجتماعی حساس باشد و با مجرا دهی درست به بیانات، اشارات و نقل‌قول‌های رهبری، فهم اجتماعی را در سطح‌فعالان سیاسی و عموم مردم به‌درستی جهت بخشد. افزون بر این، کنش رهبری در این مقطع، می‌تواند فهم درست‌تری از سیاست ورزی ایشان در برههٔ ۸۸ و نیز انتخابات مجلس ۹۴ به دست دهد. درواقع، هنگامی‌که در افقی کلان، انباشت تجربهٔ تاریخی سیاست ورزی ایشان را ملاحظه می‌کنیم، متوجه تراز هویتی کنش ایشان می‌شویم که جهت‌گیری‌های خبیثانه و گاه ناآگاهانهٔ سیاسی و رسانه‌ای تلاش می‌کند به سهم‌خواهی‌های سیاسی تقلیلش دهد. بنابراین، باید از فرصت کنش کنونی رهبری برای توازن بخشی به فهم اجتماعی از سیاست ورزی ایشان استفاده کرد.

    تهدید فرایندهای دموکراتیک نظام

    دکتر احمدی‌نژاد، خواسته یا ناخواسته، کنار گذاشتنش از مسیر انتخابات را برای رهبری هزینه زا کرد؛ البته می‌توانست هزینه‌اش را از این هم بیشتر کند، زیر بار کناره‌گیری خودخواسته نرود و هزینهٔ رد صلاحیت احتمالی‌اش را بر دوش نظام اندازد. باوجوداین، در همین حد نیز کافی بود تا سیاست ورزی رهبری در جهت مسدودسازی فرایندهای دموکراتیک درون نظام تفسیر شود. درست است که نخست، طیف گستردهٔ مخالفان احمدی‌نژاد، دوم، ولایت‌پذیری نسبی (البته نه تمام‌عیار) فعالان طرفدار وی، سوم، مقطع حاد و قطبی نشدهٔ کنونی و چهارم، مدیریت خیراندیشانهٔ رهبری چنین برداشتی را کم‌توان کرده است؛ بااین‌همه، چنین زمزمه‌هایی را به‌کلی از میدان به در نکرده است. می‌توان در مقام نظر از جایگاه ولایت‌فقیه در تعیین زمین‌بازی سیاسی دفاع کرد؛ همچنین، مشخص است که سیاست ورزی رهبری درواقع هویتی است و درنتیجه هزینه کردن جایگاه رهبری برای حفظ هویت دینی-ملی و اتحاد اجتماعی بایسته است؛ منتها آنچه ارزنده‌تر است، نشان دادن این درایت سیاسی-هویتی در پس سیاست ورزی رهبری است. متأسفانه درک این درایت در کوتاه‌مدت برای عموم مردم سخت‌تر است، هرچند خوشبختانه، در درازمدت درایت و هویتی بودن سیاست ورزی رهبری خودش را بیشتر نشان می‌دهد. تلاش برای ایجاد درک اجتماعی متوازن، شفاف و صریح از سیاست ورزی رهبری می‌تواند تفسیرهای انحرافی و نیز تلاش برای گذار از جایگاه ولایت‌فقیه را عقیم و به بهترین شکل مرجعیت اجتماعی نهاد ولایت‌فقیه را بازتولید کند.

    جمع‌بندی

    در این یادداشت تلاش شد به‌اختصار لایه‌های نهادی، گفتمانی و سازمانی ولایت‌فقیه و جایگاه هویتی این نهاد تبیین شود. همچنین، بر ضرورت فهم اجتماعی هویتی از نهاد ولایت‌فقیه تأکید شد. به‌رغم تلاش امام و رهبری، سازوکارهای انتقال پیام این نهاد به بدنهٔ جامعه گاه در تحقق فهم اجتماعی هویتی از این جایگاه ناموفق بوده است. ازاین‌رو، لازم است با دسته‌بندی هویت‌های اجتماعی، فهم دینامیسم جامعه و بهره‌گیری از ادبیات رسانه و شیوه‌های مرجع سازی و گفتمان‌سازی اجتماعی این ایرادات به حداقل برسد. بدین منظور باید پیش از هر چیزفهمی گفتمانی-نهادی از ولایت‌فقیه عرضه شود نه اینکه این نهاد به‌صرف یک فرد تقلیل داده شود؛ چراکه مواجهه‌های پیشواگرایانه یا فردگرایانه با نهاد ولایت‌فقیه، این نهاد را به سلیقه‌ای فردی در جامعهٔ امروزی تقلیل می‌دهد. چه‌بسا هیچ‌چیز بهتر از قرار دادن سیاست‌ها و کنش‌های رهبری در افق زمانی-تاریخی درازمدت نتواند فهمی متوازن و هویتی از سیاست ورزی رهبری به دست دهد. چراکه این امر می‌تواند ربط و نسبت کنش کنونی رهبری را با کنش‌های پیشین ایشان و نیز با هویت تاریخی و موقعیت خطیر جامعهٔ ایرانی روشن کند. لازمهٔ تحقق آن نیز رشد و بلوغ فهم سازمان رهبری و نیز نیروهای سیاسی از جایگاه این نهاد است. شواهد نشان می‌دهد که گاه مشکل اصلی در پیام‌رسانی نادرست، ضعف فهمی هویتی از کنش رهبری در بخشی از سازمان رهبری نظام است. نیروهای سیاسی نیز گرایش‌های پررنگی برای خارج کردن کنش رهبری از موضع درست هویتی‌اش و بهره‌گیری حزبی و انتخاباتی از آن دارند. این مسئله نیز بار مسئولیت دستگاه رهبری نظام را در مجرا دهی درست به پیام‌های رهبری و پرهیز از مجراهای ژورنالیستی و آلوده سنگین‌تر می‌کند.

    یکی دیگر از مشکلات دور شدن نیروهای اصول‌گرا از روال‌های تفاهمی به دلیل نداشتن مرجعیت و محوریت سیاسی به نسبت عام و مشترک است؛ این مشکل به‌ویژه با فوت برخی مراجع دینی-سیاسیِ به نسبت فرا حزبی همچون آیت‌الله مشکینی و آیت‌الله مهدوی کنی بیش‌ازپیش نمودار شده است. فهم آنارشیک و فردگرایانه از رهبران انقلاب و سیاست ورزی ایشان، همچنین گرایش‌های بدبینانه به عقلانیت جمعی و روال‌های حزبی و تفاهمی، راه را بر شکل‌گیری عقلانیتی سیاسی فراگیر بسته است؛ درنتیجه، به مطالبهٔ اجتماعی-سیاسی حضور رهبری در پیشامدهای ریزودرشتی همچون مسئلهٔ بورسیه‌ها، شورای عالی فضای مجازی، مدیریت اقتصادی، برجام و… دامن زده است؛ پیامد این حضور هزینه شدن جایگاه هویتی رهبری برای حل این مسائل است. مع‌الأسف، سازوکاری برای اجرایی کردن منویات رهبری پس از ورود به این مسائل طراحی نشده و حل تمامی این مسائل به شخص رهبری وابسته شده است. امری که اگرچه به‌خودی‌خود زمینه را برای فهم نادرست از جایگاه هویتی رهبری فراهم می‌کند، در شرایط کنونیِ ضعفِ عقلانیت سیاسی و جمعی در میان نیروهای انقلاب گریزی از آن نیست. در این میان توان مجرا دهی درست به فهم اجتماعی از حضور رهبری با توجه به ملاحظات طرح‌شده می‌تواند هزینهٔ ورود ایشان به این مناقشات را کاهش دهد.