در این مقاله واتس توضیح میدهد که مشکل اصلی علوم اجتماعی، انسجام منطقی نداشتن یا متناقض بودن نظریههای گوناگون علوم اجتماعی است. نکته جالب این است که همه این نظریههای نامنسجم در کنار یکدیگر کار میکنند بیآنکه هیچیک کنار گذاشته شود. حتی گاه نتیجهها و پیشنهادهایی که از این نظریههای ناسازگار گرفته میشود یکسان است بیآنکه توضیح کافی دربارهٔ چرایی این مسئله داده شود.
این مشکل را میتوان با دیگر رشتههای علمی مثلاً فیزیک مقایسه کرد. دانشمندان علوم تجربی باتجربه و آزمایش بین نظریههای رقیب داوری میکنند؛ دانشمندان علوم تجربی سالها با نظریههایی متعارض سروکار ندارند. بلکه بهمرور به اجماعی درباره درستی یا نادرستی نظریههای بدیل میرسند.
شاید مشکل این است که آزمایشگاههایی برای محک زدن نظریههای علوم اجتماعی وجود ندارد. چراکه محک زدن این نظریات به جمعآوری و تحلیلِ درازمدت دادههایی بسیار زیاد نیاز دارد که تا پیش از پیدایش فضاهای سایبر ممکن نبود. پس شاید بتوان با ردیابی تعاملات و رفتارهای انسانی در این فضاها (مثلاً فرستادن ایمیل، خرید برخط و…) و به کمک شبیهسازیهای رایانهای مشکل علوم اجتماعی را حل کرد. همانگونه که اختراع میکروسکوپ، تلسکوپ و… به انقلاب در علوم تجربی انجامید.
بااینهمه، تجربه دهساله علوم اجتماعی رایانهای نشان میدهد که دادههای بیشتر و بهتر نمیتواند مشکل علوم اجتماعی را حل کند. درواقع، سرریز دانشمندان فیزیک و علوم رایانهای به علوم اجتماعی در دو دهه گذشته نتوانسته است مسئله انسجام را در علوم اجتماعی بهبود بخشد.
واتس علوم اجتماعی را به ساختمانی تشبیه میکند که هریک از اجزای آن مثل راهپلهها، اتاقها، پنجرهها و… بسیار خوشساخت است؛ ولی اجزای ساختمان با یکدیگر انطباق ندارند؛ مثلاً راهپلهها به فضاهای بسته ختم میشود و…. در علوم اجتماعی برای پذیرش هر یاریبهر (کانتریبیوشن) جدید، استانداردهای سفتوسختی وجود دارد. منتها مشکل این است که هریک از بخشهای علوم اجتماعی چارچوبهای روشی و نظریهٔ خاص خویش را پرورش دادهاند و استانداردها، ناظر به این فضاهای بخشی است. ولی به انسجام و تناسب کل ساختمان علوم اجتماعی توجه نمیشود.
یک پیشنهاد، تأکید بیشتر بر تکرارپذیری/همگرایی نسبت به نوآورانه بودن در پژوهشهای علوم اجتماعی است. پیشنهاد دیگر، تأکید بیشتر بر حل مسئلههای عملیای است که برای دیگران (علوم اجتماعی نخواندهها) فهمپذیر باشد. درواقع، بهجای چاپ مقاله بر حل مسئلههای مبتلابه تأکید شود. نویسنده نام این پیشنهاد را علوم اجتماعی راهحل محور میگذارد.
علوم اجتماعی راهحل محور از علوم اجتماعی کاربردی (بنگاههای تبلیغاتی و بندسازی، مشاوران سیاسی، شرکتهای نظرسنجی و بازارپژوهی) متفاوت است. تفاوتشان در این است که پژوهشهای کاربردی متعارف فقط به تأثیرگذاری برجهان واقع توجه میکنند. درحالیکه، علوم اجتماعی راهحل محور به تأثیرگذاری بر خود علوم اجتماعی نیز نظر دارد. درواقع، نویسنده انگارهٔ تأثیرگذاری یکطرفه علوم مبنایی بر علوم کاربردی را رد میکند (در این زمینه میتوان مثالهایی از تأثیرگذاری مهندسی و تکنولوژی بر علوم مبنایشان آورد).
در پایان نویسنده میگوید برای توسعه علوم اجتماعی راهحل محور باید مجموعه مسائلی را شناسایی کنیم که دو ویژگی داشته باشد: الف) آنقدرها بزرگ و پیچیده نباشد تا برای فهمش لازم باشد کل نظریات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به میدان آوریم؛ ب) بهاندازهٔ کافی دشوار باشد تا بتواند رهیافت علمی اصیلی را محک بزند. همچنین بهتر است مسئله چندتکه از آسان به سخت داشته باشد، تا حل آن مسیری توسعهای و تکاملی را طی کند. همچنین پژوهش باید برای افراد غیرمتخصص فهمیدنی باشد.