تحقیقات و پژوهشهای اقتصادی در دو سطح انجام میشوند. یک سطح از مطالعات اقتصادی ناظر به متغیرهای صرف اقتصادی و تأثیرات آنها بر یکدیگر است. برای مثال اثر نرخ ارز بر تراز تجاری، اثر نرخ رشد نقدینگی بر تورم، اثر درآمدهای نفتی بر رشد اقتصادی و غیره. این مطالعات عموماً بر متغیرهای صرفاً اقتصادی تمرکز کرده و دغدغهشان تولید توصیههای سیاستی از توصیف ارتباط بین متغیرهای اقتصادی است. برای مثال از توصیف رابطه بین نرخ ارز و تراز تجاری توصیه سیاستی در رابطه با مدیریت نرخ ارز و سیاست ارزی استخراج میشود.
اما سطح دیگری از مطالعات و پژوهشهای اقتصادی به دلایل اجراشدن یا اجرا نشدن سیاستهای اقتصادی میپردازند. برای مثال یک سیاست مورد اتفاقنظر در محافل کارشناسی کشور، کاهش وابستگی بودجه به نفت است. اما سؤالی که مطرح میشود آن است که چرا این سیاست که همیشه مورد تأکید سیاستگذاران بلندپایه کشور بوده تحققنیافته است؟ یا سؤال مشابه آن است که با فرض اینکه بسیاری از شرکتهای دولتی کارآمدی مناسب ندارند و بخش خصوصی بهتر میتواند آنها را اداره کند، چرا بسیاری از شرکتها همچنان دولتی میمانند و واگذار نمیشوند؟
پاسخ به اینگونه سؤالات عموماً نیازمند در نظر گرفتن متغیرهای سیاسی و نهادی کشور است که در ادبیات اقتصاد سیاسی به آنها توجه میشود. اهمیت اینگونه مطالعات با توجه به این نکته که هر سیاست اقتصادی برندگان و بازندگانی دارد بیشتر مشخص میشود. به عبارت بهتر هر سیاست اصلاحی در حوزه اقتصاد، ازآنجاکه منافع افرادی که از وضع موجود نفع میبرند را تحتالشعاع قرار میدهد، مخالفانی خواهد داشت و ازآنجاکه منافعی را نصیب افراد و گروههای دیگری خواهد کرد طرفدارانی خواهد داشت. تجربه نشان میدهد که کشاکش بین این گروههای منتفع و متضرر میتواند سرنوشت سیاستهای اصلاحی را بهطورکلی دگرگون کند. نکته مهم آن است که اگر با این دسته از مطالعات، نقشه بازیگران اقتصاد سیاسی موردتوجه واقع نشود، احتمال شکست خوردن سیاستهای اصلاحی بالا خواهد بود.